خوابهام خیلی عجیب شدهن، قبل ِ اذون خواب دیدم فرداش امتحان دارم، با یهیارویی به نام ِ ارفعینیا - که متاسفانه شخصیت واقعیش وحشتناکه و سختگیر - و یهچیزی گمشده بود و من خیلی نگرانش بودم، نمیدونم جزوه بود یا چیز دیگه امّا هرچی که بود خیلی مهم بود. این چندمین خواب پاییزیه که توش چیزی رو گم کردم. خیلی ناخوشم گویا!
این محرم هیئت نرفتم، نهحال حسین حسین گفتنهای دیسکویی رو داشتم نه دلودماغ سخنرانهای هیئت. کلاً وقتی بد مقتل میخونند میریزم بههم، یهساعت زور میزنیم چهار قطره اشک از چشامون درآد که یههو میگه «آقا کی گفته امیرالؤمنین پسری به نام عثمان داشته؟ کار کار ِ انگلیسه» بعد موقع سینهزنون و توسرزنون، هرچی محکمم بزنم، کلام حضرتوالا از یادم نمیره. ولی بهجاش دیروز، پای خوندن زنیکۀ کلمبیایی - شکیرا - یههو زدم زیر گریه، مقتل تو ذهنم مرور میکردم و سینه میزدم. بندهخدا مادرم اومد داخل اتاق، حال نذار من رو که دید، خندهش گرفت، حتماً پیش خودش فکر کرده، ایبابا چقدر زود پیر شدیم، بچۀ آخریمون هم موقع ِ زنش شد. کلاً من همینطوریم موقعی که باید، نمیتونم، بهجاش هیچکاری نمیکنم، فقط نگاه میکنم، واسۀ مادربزرگ و عموم که تو فاصلۀ چهلروز عمرشون رو دادن به شما هم گریه نکردهم، گرچه خانوادۀ معظم فرمودند که «تو قصاوت قلب گرفتی» و «اینطوری عاقبتبهخیر نمیشی» امّا من با خودم عهد کردم که، مثل ِ قیدار فقط زیر سیاهی علم آقا گریهکنم، البته اینها بهونهست، اصلاً بلد نیستم گریهکنم. گاهی اوقات بعد نماز که اوضاعم بهتره به حال خودم میخندم که الاغ هیچیت به آدمیزاد نرفته، کی میتونه تو رو تحمل کنه آخه؟
دیروز، یکی از دوستان دوران دبیرستان نیاز به راهنمایی برای وبسایتشون داشت، منم رفتم که هم از بیکاری در بیام و هم دیداری تازه کنم، این رفیق شفیق ما، مدیریت کسبوکار میخونه، لازم نیست اشاره کنم که جو مدیریت گرفتهبودش و فکر میکرد، با چهارتا آنالیز خطی و چهارتا پروژۀ MS Project میتونه استراتژیست و مشاور هولدینگهای بینالمللی بشه امّا دیدم بندۀ خدا، با همین استعدادش، چهقدر تلاش میکنه، گرچه تلاشش از جهالت بود :] ولی انصافاً خجالت کشیدم، ادعای چندانی ندارم، امّا همین که خدا بهم داده رو هم استفاده نمیکنم - و برای اونهایی که نمیشناسن باید عرض کنم که قبلتر هم نکردم - جای وقتتلف کردن [نهبهمعنایواقعی] آدم میتونه خیلی کارها بکنه که بهنظر ِ خود 5 - 6 سال بعدش مفید بودهباشه. مثلاً درسته که امروز همراه با Call of Duty، درسگفتارهای «درآمدی بر فلسفۀ اسلامی» آیتالله موسوی رو گوش میکردم امّا جای اینکارها همون Net. کوفتی خودمون رو بخونیم بلکه فردا شکممون سیر باشه.
پینوشت: خوانندۀ محترمی که تا اینجا بلند بلند فکر کردنهای مرا خواندی، از اتلاف ِ وقتتون عذرخواهی میکنم.
با عرض معذرت خدمت شما !
چون بنده اصلا متن تون رو نخوندم!
اول چیزی که خوندم همین پی نوشت بود!
پس وقت واسه خوندن نگذاشتم!
فدایی داری، بهجان ِ شخص ِ شخیصتان.
قساوت!!
داری دچار فرایند انهادام کالا می شی... از من گفتن بود
قبول حق. حالا «فرایند انهادام کالا» یعنی چی؟
خوابهایی که آدم مدام چیزی را گم می کند, یا جا می ماند یا دیرش می شوذ این جورها خوابها همیشه برای من تعبیرشان می شده مستجاب نشدن دعایی که شبش سر نماز داشته ام یا خواسته ای که دلم می خواسته بهش برسم ...
عین ناکامی توی دنیایی واقعی می ماند ...
:-| امیدوارم اینطور نباشه. نه برای شما و نه برای من.
خدا رحم کرده من خواب هام تا بیدار شدن فراموش میشن و گرنه همش باید حرص تعبیرشون رو میخوردم . (از اون بابت که سر و ته ندارند.)
مداح با سوات ... خب یه جایی برید که شورتون کور نشه!!
تلویزیون هم خوب زحمت میکشن برای این ایّام
فعلاً فقط خوابه بهم انرژی میده :))
هر چی میکشیم از همین تلوزیونه!