امروز آب پاکی را ریختم روی دستشان، تمام شُد رفت. احتمالاً این آب پاکیها، در ایّام زیاد داریم! صبح، خانوادۀ معظم مشغول بحث سر ولخرجی برادر معظم [حفظهالله] بودند و اینکه حضرت چه نیازی به ماشین پنجاهمیلیونی دارد درحالی که ما در حال پرداخت قسطهای خانهاش هستیم؟ و در این میان، بحث کمی بالا گرفت و انتظارات نامعقولی بود که بنده زیرآب حضرت آیتالله رو زدم که آقا، چرا پُشت سر بچههایتان حرف میزنید؟ و همهگی فهمیدند و گفتهشد آنچه به نظر مدیران خانه نباید گفته میشد و البته لازم به ذکر نیست که بعد از آن چه لعن و ناسزایی شنیدیم. حضرت ِ شاه، بعد از وقایع اتفاقیه چهارچشمی حواسشان به من بود که خطایی از من سربزند و ایشان نصیحتدان لبریز از نصیحتشان را روی سر بنده خالی کنند که اینجانب جوانب احتیاط را رعایت داشته و کمتر در حضور ایشان، اعلام وجود کردم. اینشُد که حضرت ملانصرالدین هم از انتقادهای ایشان سالم نماند به این جهت که کتاب «همه حق دارند» را که بهسبب انبساط خاطر در دست گرفته و مشغول خواندنش بودم در دست بنده دیدند. در حین ناهار یک آن اشارهای به هولدینگهای زیر نظر رهبری کردم و با برادر مهمانم که اقتصاد خوانده دیالوگی چند ثانیهای داشتیم که معظمله شروع به خطابهای چندصد ثانیهای از پاکی و زلالی مرجعیتاعظم کردند و ابتداً وجود بنیادها را انکار و سپس نقش رهبری را حذف کردند و من ماندم و آن سکوت همیشگی.
پینوشت: عنوان از «هفتپیکر ِنظامی».
سلام
روزگار پر واهمه اتون به سلامت باد
و مشکلات تو با برادرت هنوز حل نشده ؟
علیکم السلام.
وجودتان سلامتباد.
کدام مشکل؟ اصلاً مشکلی نبوده که بخواهد حل شود.
و شما سکوت کردید !؟
خواستم یه چیزی بگم؛ منصرف شدم!
ساکتبودنِمنباعثمیشهکهاوضاعهمینطورآرومبمونه! چرا منصرف شدید؟ اگر ملاحظۀ من رو کردید باید عرض کنم، که بهصورت ِ مازوخیستانهای پذیرای انتقاداتتان هستم.
اینجا کجاست !؟
من کجام!؟
اینجا تازه راه اندازی شده ؟!
مأمن خوشیها و دردهای ِ من، مثلاً.
علیالظاهر که بله :]
حالا که من رسیدم، اینجا متروکه شد؟..